گاهی اوقات احساس میکنم که ذهنم مثل کامپیوتری که برنامههای زیادی در آن باز مانده، در حال انفجار است. صفحۀ نمایشگرش بیشازحد برفک دارد. دنیا مثل چرخ رنگینکمان دواری، دور سرم میچرخد، آخ که اگر میتوانستم راهی برای بستن این برنامهها پیدا کنم و اگر میتوانستم مقداری از این برفکها را ازبینببرم، میتوانستم روبهراه شوم. اما نمیدانم کدام برنامه را انتخاب کنم؟ چرا که همۀ آنها خیلی مهم بهنظرمیرسند. چگونه میتوانم بارگیری بیشازحد ذهنم را متوقف کنم؟ درحالیکه دنیا خودش ازدیاد بار دارد. میتوانیم راجع به هرچیزی فکر کنیم و همۀ این افکار را هم در ذهنمان نگهداریم. بهخاطر همین، این حس در ما بهوجود میآید که انگار به آخرخط رسیدهایم (فکر کردن درمورد هرچیزی). احتمالاً ما باید گاهی اوقات، بهاندازۀ کافی شجاعت خاموش کردن صفحاتی را در زندگیمان داشته باشیم تا بتوانیم خودمان را روشن نگهداریم. ارتباطی را قطع کنیم تا دوباره ارتباطی را برقرارسازیم.